فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

دیشب تولد اردلان پسر عموت بود بهت قول داده بود برات یه کیک تولد بخره نشسته بودیم که در زدن دیدیم اردلان با یه کیک تولد اومد خونمون گفتم حالا که زحمت کشیدی کیک آوردی بیا با فاطمه عکس بگیر فاطمه لباساشو عوض کرد و به اردلان گفت بریم خونتون عکس بگیریم بعدش هم با هم رفتید خونه حاج عمو .......... ...
2 اسفند 1390

بدون عنوان

این عکسها رو امروز صبح ازت گرفتم  شال مامان رو سرت کردی گفتی می خوام برم خونه خاله لیلا گفتم تا نرفتی بیا ازت عکس بگیرم تو هم که عاشق عکس گرفتنی .... این انگشتر رو کردی دستت می گی مامان انگشترم هم پیدا باشه!!!!!!!!! اینجا هم به قول خودت ژست گرفتی!!!!!!!!!!!! با تعجب به چی نگاه می کردی ؟     ...
2 اسفند 1390

بدون عنوان

امروز بعد از ظهر من با فاطمه جون رفتیم خونه خاله مریم (دوست مامان) خاله مریم تازه یه نی نی کوچولو به دنیا آورده. نی نی خاله مریم اسمش باران است .باران جون 18دی ماه به دنیا اومده اون خیلی کوچولو بود . به قول فاطمه اندازه گلی بود.(گلی عـروسـک فاطمـه است ) خـونـه خـالـه مریم که بودیـم چنـد تـا عکس از بـاران و فـاطمـه گرفتم....                 ...
2 اسفند 1390

30بهمن 1390

امروز خاله صدیقه می خواست بره گناوه برای خرید به همین خاطر یاس مهمون خونه خاله شد ساعت 12/30دقیقه ظهر یاس با مامانش اومد خونمون , مامان یاس گفت که یاس باید مشقهاشو بنویسه مامان هم گفت تو نگران نباش یاس همه تکلیفشو انجام میده بعد  هم خودش رفت.  بعد از اینکه یاس و فاطمه ناهار خوردند کمی بازی کردن و ساعت 1/30دقیقه یاس شروع کرد به مشق نوشتن . فاطمه هم گفت من هم می خوام مشق بنویسم مامان هم برات دفتر با مداد آورد بهت داد تا تو هم مشق بنویسی خلاصه چی گذشت این چهار پنج ساعت بماند که خاله داشت از دست یاس دیوونه می شد یک کلمه می نوشت ده دقیقه بازی می کرد ساعت 5 بعد از ...
2 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد